سلام در ادامه این 2 تایپیک که با هم صحبت داشتیم
http://forum.moshaver.co/f174/%D8%B4...tml#post107826
و
http://forum.moshaver.co/f174/%D8%B4...47/index6.html
بچه ها امروز اومده بود هتل باید بگم حرفای شما درست بود برخوردش نسبت به پارسال فکر میکنم فرق کرده بود و سرد شده بود در حد 2.3 تا سلام علیک بعدم رفت برعکس پارسال که خودش بحثو شروع میکرد یا حتی روز اول که رسیدیم مامانش زنگ زد تلفنی صحبت کرد باهام و خوش آمد گفت بعدشم خودش گوشی گرفت یا خیلی تحویل میگرفت یا یه در میون میومد هتل یا خودشون برنامه میریختن خبرم میدادن که مثلا امشب بریم فلان پارک ولی امسال خودش که اینطوری مامانش هم فعلا تا الان نیومده ولی برعکس باباش خیلی با من صمیمی تر شده نسبت به پارسال مثلا صبحی داشتن میرفتن باغشون پسر عموش و باباش بهم گفتن سام تو هم بیا ولی او هیچی نگفت در صورتی که مگه من همون آدم پارسال نیستم تغییری نداشتم حالا کلان نمیدونم دلیل این تغییر رفتار چیه و خیلی هم دوست دارم بدونم که دلیلش چیه به نظر شماها و اینکه پارسال ما بعد ماه رمضون اومدیم امسال تو ماه رمضون امکانش هستش به خاطر اینکه روزه هستش بی حال باشه؟؟؟؟ به نظرتون دلیل این تغییر رفتار چیه من هرچی صبح تاحالا فکر میکنم میبینم هیچ نکته منفی از خودم نشون ندادم که بگم خب فلان کارو کردم فلان حرف را زدم حالا رفتارشون عوض شده حتی از نظر شرایطی هم شرایط مناسبی دارم چه از نظر درآمد چه از نظر شغل چه از نظر خانواده و وضع مالی و اخلاق حتی از نظر مالی هم ما از اونا بالاتریم فقط تنها نکته منفی که میتونم در خودم ببینم همین مسئله چاق بودنم هستش که اونم چاق بی اصول نیستم در حد معمولی .آیا به نظرتون مسئله تک فرزندی من میتونه باعث این رفتار شده باشه که مثلا بگن چون تک فرزنده شاید لوس باشه یا عرضه نداشته باشه زندگی را بچرخونه چون این 10 روزی که مشهد میام هرسال سعی میکنم اون آدم تو شهر خودم نباشم تمام وقتمو بعد از زیارت و حرم به تفریح و گردش و رستوران گردی اختصاص میدم و سعی میکنم حسابی از همه نظر به خودم برسم و از پول خرج کردن ابایی نداشته باشم تو این 10 روز حتی تاحالا چند بار عموش بهم گفته که اینقدر ولخرجی نکن پولاتو پس انداز کن در صورتی که تو شهر خودم اصلا اینطور آدمی نیستم کاملا مدیریت مالی دارم پس انداز خاصی دارم و زندگیم رو برنامه هستش و از صبح که از خواب بیدار میشم تا شب که میخوابم کاملا هدف دار زندگی میکنم در کل به نظرتون دلیل این تغییر رفتار چیه؟من به شدت واسم سوال شده
============================
اعتراف میکنم سخت ترین لحظه زندگیم بود امروز ولی بالاخره بهش گفتم حضوری دیدمش
نمیخواستم زبون بازی کنم واسه همین سعی کردم خودم باشم و اینطوری بهش گفتم :
سلام ببین فلانی میخوام در یه مورد باهات صحبت کنم من مثل فلانی (پسرعموش) هزار تا دوست دختر نداشتم و با دختری تاحالا ارتباط نداشتم که بلد باشم چجوری باید با یه دختر صحبت کرد پس سبک خودم صحبت میکنم من از 2.3 سال پیش که رفتم تو فکر ازدواج هرچی فکر کردم تنها گزینم تو بودی و دوست دارم تو همسرم باشی نمیدونم دید تو چیه به من یا نظرت چیه ولی من قلبا دوست دارم و فکر میکنم میتونیم زوج خوشبختی باشیم من تاحالا تو زندگیم دختری نبوده پس اگه زیاد خوب بلد نیستم حرف بزنم یا هی دارم عرق میکنم معذرت میخوام چون بابت این حرفایی که دارم میزنم بهت خیلی فشار روم هستش چون تاحالا با کسی اینطوری صحبت نکرده بودم راستش فکر میکنم بتونیم زندگی خوبی داشته باشیم چون تو این 2.3 سال که به دید ازدواج بهت نگاه کردم نه به دید یه دوست بچگی متوجه شدم که علایق مشترک زیاد داریم شاید بگی جوگیر شدم الان ولی تاحالا اینقدر مطمئن نبودم در هیچ زمینه ای خداروشکر از نظر مادی هم وضعیت نرمالی دارم و میتونم زندگی خوبی واست درست کنم با اخلاق و خانوادمم که خودت آشنا هستی ازت الان جواب نمیخوام دوست دارم رو این موضوع کاملا فکر کنی و بعد بهم جواب بدی دیگه همین
اینطوری واکنش نشون داد : اول نفس عمیق کشید بعد خندید بعدش گفت راستش خیلی هول شدم و انتظار چنین حرفی را نداشتم البته راستش چند باری مامانم حرف زده بود در موردت که فکر کنم یحیی بهت نظر مثبت داره منم میگفتم نه فکر نکنم اگرم باهام خودمونیه به خاطر اینه که دوست بچگی هم بودیم و منو به چشم خواهرش میبینه و مگه ندیدی هروقت صحبت ازدواج میشه یحیی میگه فقط و فقط با تک فرزند ازدواج میکنم و دوست دارم زنم تک فرزند باشه ولی منکه تک فرزند نیستم ولی الان فهمیدم ماجرا از اینی که فکر میکردم بالاتر بوده راستش خیلی شوک شدم ولی من سنم هنوز مناسب ازدواج نیست از اونور شرایط مالی بابامم به خاطر کارای هتل چند وقتیه خیلی مناسب نیست و نمیخوام بیش از این فشار روش بیاد ولی اگه میتونی صبر کنی تا سال دیگه همین موقع بهم فرصت بده تا فکر کنم و بیشتر با هم در ارتباط باشیم تا با دید به سمت مسیر ازدواج باهات آشناتر بشم و یکسال دیگه بهت جواب قطعی را میدم تا اون موقع هم سن خودم بیشتر میشه هم شرایط بابام رو به راه تر میشه بهتر میتونم تصمیم بگیرم تو هم خودت خوبی هم خانواده خوبی داری کدوم دختری بدش میاد همسرش خوش اخلاق و مهربون باشه و یه زندگی خوب را تجربه کنه پس بهم فرصت بده.فقط این مسئله بین خودمون باشه و نمیخوام پسر عموهام و دختر عمو و دختر عمه هاشم بفهمن چون حرف در میارن
بعدش باباش صداش زد رفت ولی من از بس عرق کردم دستمال کاغذی تموم شد ایشالا ضایع بازی در نیاوورده باشم خب نظرتون چیه ؟ به نظرتون صحبت ها مثبت بود یا منفی؟